متاسفم از اینکه دوباره از خستگی هام میگم و از اینکه داره اذیتم می کنه. می دونی اینجا تنها جاییه که می تونم اینجوری باشم . تو مدرسه باید شاد بود شاد شاد شاد و نباید شادیتو اسیر غمش بکنی. تو خونه باید شاد بود سرزنده بود. گفت و خندید و خوب بود و خوب و خوب و خوب....
تو مهمونی باید سنگین باشم باید لبخند ملیح بزنم و با هیچ کس در موردش حرف نزنم که نگن این دختره اله و بله. اونم اقوام مشهدی ما که از راه رفتنتم حرف در میارن. تو نمازم نمیشه. آخه دلم میگیره اگه هر شب با خدایی که نهایت خوبیه بد باشم....
چقدر دلم مشهد می خواد.... چقدر دلم میخواد برم دور صحن جامع دور بزنم تا برسم به رواق امام خمینی و کفشامو در بیارم و با قدم های سنگین وارد بشم و راه برم از سنگینی قدمهام مدام خودمو سرزنش کنم و دوباره مردد شم بین در اول یا دوم و بعد وارد صحن آزادی بشم و چشمم بخوره به ایوون طلا و نقار خونه ای که دم غروبی بد جوری واسه دلم می نوازه و بعد آهسته برم سمت کفشداری 6 و کفشامو بدم و دم اون در آهنیه وایسم اذن دخول بخونم و اونقدر تکرار کنم تا مطمئن بشم راهم دادن و بعد از اون در پشتیه وارد شمو ضریحو ببینم که وااااااااااای خدا چقدر دلم می خواد ببینمش زود تر و برم پای ضریح گریه کنم. چقدر دلم می خواد 5 شنبه به جای اون سفر کذایی که البته خیلی آرزوشو داشتم بریم مشهد. خوش به حال شاتوت.... الان تو حرم پیغمبره یا شایدم مسجد الحرام پیش خود خود خدا.
فقط اینجا می تونم اینجوری باشم راجع بهش حرف بزنم. اینجا می تونم فریاد بزنم که نمی خوام باشه. نمی خوام اینقدر اذیتم کنه نمی خوام ....
اینجاست که جرئت دارم شکایت کنم از خودم خودم که خیلی ها نه یه نفر میگه اصلا شبیه مرتا نیستم خودم که نمی تونم شعر بگم و خالی کنم خودمو توی هر کلمه اش. از خودم که درد دلمو پیش همه باز کردمو یه سری لبخند کوته فکرانه و چندی راهنمایی چرت دریافت کردم. از خودم که نمی تونم. از خودم....
من آدم غمگینی نیستم ولی بدجوری بهم ریختتم. نه تو می فهمی من چی میگم نه من می تونم برات بگم از اون. من فقط می تونم فریاد بزنمو تو فقط می تونی به نوشته هام یه لبخند معنی دار بزنی و فوقش خیلی مرد باشی دستاتو واسه من رو به آسمون کنی.